پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

مطالب خیالی بابا برای عکس های واقعی دخترش

پینار جون این دفه می خام کمی متفاوت تر برات بنویسم دو تا عکس جالب ازت هست که مبنای نوشتن من شد   این از عکس اول همین طور که در تصویر می بینید پینار خانم ستاره تیم تراختور سازی بعد از زدن یک گل زیبا به تیم استقلال این گونه ابراز شادمانی می کنه توی این فصل این بازیکن  برای تیمش بسیار درخشیده و در 10 بازی گذشته 12 پاس گل داده و 9 گل را به ثمر رسانده است این بازیکن بسیار جوان آینده درخشانی خواهد داشت. گفته می شود به احتمال زیاد این بازیکن مطرح تیم ملی ایران را در بازی های جام جهانی همراهی خواهد کرد .   و اما تصویر جالب دوم   پینار خانم بعد کلی مناظره با بابا در مورد معادلات ناویر...
28 آبان 1392

دخترم ناز و عزیزم

پینار جون  بعد از مدت ها دارم دوباره برات می نویسم  آخه سرم خیلی شلوغ بود و البته همچنان هم سرم خیلی شلوغ است و گاهی فکر می کنم دارم در حقت ظلم می کنم من ساعت های زیادی را در طول روز های مختلف خونه نیستم و ساعت هایی را هم که خونه هستم معمولا کلی کار های عقب مانده دارم که باید انجام بدم  می دونم ادامه این کار خیلی منطقی نیست ولی گاها چاره ای جز سخت کار کردن ندارم  از یک طرف باید وقت کافی را برای درس خوندن بذارم و از طرف دیگر ساعت های زیادی را در هفته مشغول تدریس هستم و وقت زیادی برام نمی مونه که باهات بازی کنم  اما تو روز به روز بزرگتر و شیطون تر می شی و تقریبا همه چی رو می فهمی و .... راستی یه اتفا...
9 آبان 1392

اون آلتی آی گشدی

سلام پینارم  16 ماه از تولدت گذشت  الان دیگه هی این ور و اون ور می دوی و هی زمین می خوری  کنترلت از قبل خیلی سخت تر شده اما تقریبا اکثر حرف ها را می فهمی و جالب تر اینکه توی کار های خونه هم داری کمکمون می کنی  مثلا می تونی آشغال ها را بریزی توی سطل آشغال با دستمال گرد گیری کنی و...  البته کیفیت کار هات اونقدر بالاست که مامانت ترجیح میده کلا کمکش نکنی  پینار جان با وجود اینکه اکثر حرفامون را می فهمی بعضی وقت ها به حرفامون گوش نمی دی  نمی دونم از کجا یاد گرفتی که نا فرمانی هم می تونی بکنی یا بدتر فرمان هم بدی    مثلا میریم بیرون خرید باید بریم سمت چپ ، تو با زور ما را می بری ...
26 مرداد 1392

سلام گوزل قیزیم

سلام پینار جان  زمان گذشت و یکساله شدی و مامانت برات یه تولد خوشگل گرفت  در مورد تولدت من و مامانت روز های زیادی بحث کردیم  مامانت خیلی دلش می خواست برات تولد بگیره ولی می ترسید که اون طور که دلش می خواد برگزار نشه  بالاخره من دلمو به دریا زدمو و بهش گفتم نترس و تولدت را بگیر  هر چند تولدت دقیقا اونی نشد که مامانت می خواست اما تقریبا مامانت به 80% اهدافش رسید و تولد خیلی خوشگلی داشتی  البته تو تولدت فقط خانم ها را دعوت کرده بودی و در نتیجه من خودم هم دعوت نبودم  البته پسر دوست مامانت را استثنا کرده بودی و دعوتش کرده بودی تا اون پسر خوشگل به نفر دوم مهمونی تبدیل بشه  در هر صو...
31 فروردين 1392

برای دخترم

پینار جان تو الان حدود 10.5 ماه داری  وقتی من از دانشگاه به خونه بر میگردم زود داد و بیداد می کنی که من می خوام برم تو بغل بابایی   من هم خیلی خیلی خوشحال میشم که دخترم دلش برام تنگ شده. البته من هم دلم برای کوچولوی نازم تنگ می شود. البته اگه ببینی توی خطر هستی (مثلا وقتی مهمونیم و کسی می خواد بهت دست بزنه ) زودی میای طرف من یا مامانت یا اینکه زنگ خطرت را به صدا در میاری ( یک جیغ شدید می کشی تا کسی جرات نکنه بهت دست بزنه ) درست است که من توی اون دل کوچولوت هستم ولی مامان برات یه چیز دیگه است  تو اونو خیلی دوست داری و از بازی کردن با مامانت سیر نمیشی  اگر هم اعصابت خیلی به هم ریخته باشد ( از دست مشکلات ز...
9 اسفند 1391