پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

تعطیلات عید و نقشه های مامان و بابا که نقش بر آب شدند

پینار جان امسال چند روز مونده به عید من و مامانت تصمیم گرفتیم بریم سفر آخه چند ماه اخیر واقعا از درس و کار خسته شده بودیم و احساس می کردیم شدیدا به یه مسافرت برای آرامش نیاز مندیم اولش بین کیش و کرمان (شهر دوست دانشگاهی مامان جون رویا خانم ) مردد بودیم و بیشتر متمایل به کرمان  سپس بررسی کردیم و دیدیم کلی کار عقب افتاده داریم مثلا من از مهر امسال تا حالا وقت چندانی برای پروژه دکترای خودم نذاشتم و مامانت هم کلی پروژه و درس و ... داشت تازشم خونه تکونی هم نکرده بودیم چند روز نزدیک به عید به خونه تکونی گذشت که تقریبا تا لحظه عید ادامه داشت بعد ما توقعمون را آوردیم پایین و گفتیم بریم مسافرت های یک روزه به جلفا و کندوان...
10 فروردين 1393

قهرمانی تراکتور سازی

دختر عزیزم پینار دیروز تیم محبوبمون قهرمان جام حذفی ایران شد. این اولین باری است که تیم تراختور قهرمان ایران میشه و مردم تبریز دیروز تا پاسی از شب به جشن وپایکوبی پرداختند. من و مامانت و تو هم حدود یک ساعت با ماشینمون بیرون رفتیم . البته این جشن مخصوص تبریزی ها نبود و توی خیلی از شهر های ایران مردم به جشن و پایکوبی پرداختند .   قهرمانی   تراکتور سازی (یا همون   تراختور   خودمون)  را به همه  طرفداران این تیم تبریک  عرض می کنم و  امیدوارم این تیم نماینده ای پر قدرت  برای ایران  در  مسابقات جام باشگاه های آسیا باشد.        ...
26 بهمن 1392

این 15 روز خاص

سلام پینارم چند روزی است که مامان رفته تهران و داره امتحان میده اولش فکر می کردیم که بعد مامانت نمی تونیم نگهت داریم و مجبور می شیم ببریمت تهران  ولی به خاطر محبت های مامان بزرگ و بابا بزرگ تا حدودی تونستیم آروم نگهت داریم البته تو هم دختر قوی هستی هر چند هر روز چند بار دنبال شیوای خودت می گردی و خیلی وقت ها ازمون می خوای که به شیوات زنگ بزنیم و هر کی هر چی برات تو این روز ها خریده باشه و ازت بپرسیم کی برات خریده میگی ایوا(شیوا) روز ها داره سپری می شه و چیزی تا پایان این روز های نسبتا سخت نمونده الان که اینو می نویسم فقط 4 روز دیگه مونده تا به شیوات برسی راستی پینار جون امروز روز خاصی برای بابا و مامان هست...
7 بهمن 1392

مطالب خیالی بابا برای عکس های واقعی دخترش

پینار جون این دفه می خام کمی متفاوت تر برات بنویسم دو تا عکس جالب ازت هست که مبنای نوشتن من شد   این از عکس اول همین طور که در تصویر می بینید پینار خانم ستاره تیم تراختور سازی بعد از زدن یک گل زیبا به تیم استقلال این گونه ابراز شادمانی می کنه توی این فصل این بازیکن  برای تیمش بسیار درخشیده و در 10 بازی گذشته 12 پاس گل داده و 9 گل را به ثمر رسانده است این بازیکن بسیار جوان آینده درخشانی خواهد داشت. گفته می شود به احتمال زیاد این بازیکن مطرح تیم ملی ایران را در بازی های جام جهانی همراهی خواهد کرد .   و اما تصویر جالب دوم   پینار خانم بعد کلی مناظره با بابا در مورد معادلات ناویر...
28 آبان 1392

دخترم ناز و عزیزم

پینار جون  بعد از مدت ها دارم دوباره برات می نویسم  آخه سرم خیلی شلوغ بود و البته همچنان هم سرم خیلی شلوغ است و گاهی فکر می کنم دارم در حقت ظلم می کنم من ساعت های زیادی را در طول روز های مختلف خونه نیستم و ساعت هایی را هم که خونه هستم معمولا کلی کار های عقب مانده دارم که باید انجام بدم  می دونم ادامه این کار خیلی منطقی نیست ولی گاها چاره ای جز سخت کار کردن ندارم  از یک طرف باید وقت کافی را برای درس خوندن بذارم و از طرف دیگر ساعت های زیادی را در هفته مشغول تدریس هستم و وقت زیادی برام نمی مونه که باهات بازی کنم  اما تو روز به روز بزرگتر و شیطون تر می شی و تقریبا همه چی رو می فهمی و .... راستی یه اتفا...
9 آبان 1392

سلام گوزل قیزیم

سلام پینار جان  زمان گذشت و یکساله شدی و مامانت برات یه تولد خوشگل گرفت  در مورد تولدت من و مامانت روز های زیادی بحث کردیم  مامانت خیلی دلش می خواست برات تولد بگیره ولی می ترسید که اون طور که دلش می خواد برگزار نشه  بالاخره من دلمو به دریا زدمو و بهش گفتم نترس و تولدت را بگیر  هر چند تولدت دقیقا اونی نشد که مامانت می خواست اما تقریبا مامانت به 80% اهدافش رسید و تولد خیلی خوشگلی داشتی  البته تو تولدت فقط خانم ها را دعوت کرده بودی و در نتیجه من خودم هم دعوت نبودم  البته پسر دوست مامانت را استثنا کرده بودی و دعوتش کرده بودی تا اون پسر خوشگل به نفر دوم مهمونی تبدیل بشه  در هر صو...
31 فروردين 1392

برای دخترم

پینار جان تو الان حدود 10.5 ماه داری  وقتی من از دانشگاه به خونه بر میگردم زود داد و بیداد می کنی که من می خوام برم تو بغل بابایی   من هم خیلی خیلی خوشحال میشم که دخترم دلش برام تنگ شده. البته من هم دلم برای کوچولوی نازم تنگ می شود. البته اگه ببینی توی خطر هستی (مثلا وقتی مهمونیم و کسی می خواد بهت دست بزنه ) زودی میای طرف من یا مامانت یا اینکه زنگ خطرت را به صدا در میاری ( یک جیغ شدید می کشی تا کسی جرات نکنه بهت دست بزنه ) درست است که من توی اون دل کوچولوت هستم ولی مامان برات یه چیز دیگه است  تو اونو خیلی دوست داری و از بازی کردن با مامانت سیر نمیشی  اگر هم اعصابت خیلی به هم ریخته باشد ( از دست مشکلات ز...
9 اسفند 1391