پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

ماه بیست و دوم

پینااااااااااااااااار اونقدر شیطون شدی که نگوووووووووووووووووو و نپرس وقت ندارم دیگه وبلاگتم آپ کنم. همش یا داری حرف میزنی یا داری یه شیطونی اساسی میکنی. کارهات خطرناکتر شدن و بسیار هم لجباز شدی .دیگه نمیدونم چکار کنم از فاصله یک سانتی متریت نمیتونم تکون بخورم.  
21 بهمن 1392

ماه بیست و یکم با تاخیر

دختر گلم بالاخره امتحاناتم تموم شد و پیشت برگشتم ، تو این دوهفته که تهران بودم کلی برا خودت بزرگ شدی، دوریت برام خیلی سخت بود عزیزم ولی هر طوری بود اینم گذشت . فکر کنم امتحاناتم رو خیلی خوب دادم. تو این مدت شما پیش مامان جون و بابا جون بودی خدا رو شکر دختر خوبی بودی و این مدت دوری باعث شد به صورت خودکار از شیر هم باز بشی. و این شد که دختر من دقیقا 21 ماه شیر خورد. عزیزم دوست دارم همیشه موفق و سلامت باشی. خیلی خیلی دوستت دارم. ...
15 بهمن 1392

این 15 روز خاص

سلام پینارم چند روزی است که مامان رفته تهران و داره امتحان میده اولش فکر می کردیم که بعد مامانت نمی تونیم نگهت داریم و مجبور می شیم ببریمت تهران  ولی به خاطر محبت های مامان بزرگ و بابا بزرگ تا حدودی تونستیم آروم نگهت داریم البته تو هم دختر قوی هستی هر چند هر روز چند بار دنبال شیوای خودت می گردی و خیلی وقت ها ازمون می خوای که به شیوات زنگ بزنیم و هر کی هر چی برات تو این روز ها خریده باشه و ازت بپرسیم کی برات خریده میگی ایوا(شیوا) روز ها داره سپری می شه و چیزی تا پایان این روز های نسبتا سخت نمونده الان که اینو می نویسم فقط 4 روز دیگه مونده تا به شیوات برسی راستی پینار جون امروز روز خاصی برای بابا و مامان هست...
7 بهمن 1392

ماه بیستم

دخترم بالاخره ماه بیستم هم فرا رسید ، نمرت تو این ماه بیست بود. دیگه ماشالله دختر خوبی شدی و کمتر اذیت میکنی با مامان جون و بابا جون هم دیگه قشنگ دوست شدی و شدی دخترشون و منم بهتر میتونم به درسهام برسم. کارهای خیلی خیلی جالبی میکنی که انشالله همشون رو برات بعدا مینویسم. ولی بامزترینشون اینه که لبات رو غنچه میکنی وقتی میگیم پینار موش موشی بشو. اینقدر خوردنی میشی.   راستی خیلی وقته که در پهن و جمع کردن سفره و چیدن و جمع کردن وسایل سفره و جارو کردن خونه به طور بسیار فعالی شرکت میکنی.   چند تا از کلمات جدیدی که ميگی : پیشمیش: کیشمیش(کشمش) می می:میو میو دوت:سوت(شیر) آب: آب اوت:اوتی(بشین) دو:دور(پاشو) گو:گوی...
22 آذر 1392

افکار بزرگان

از هر آدمی به اندازه شعورش انتظار داشته باشید.....     اینجوری  حداقل  کمتر عذاب می کشید     به جای اعتقاد به بهشت  در آن دنیا ؛ به انسانیت در این دنیا معتقد باشیم این  راه ورود به بهشت  را نشان خواهد داد.   غم هايی كه چشمها روخيس نمى كنند ... به استخوان رسيده اند !   بیش از حد به بعضی از آدمها  بها ندهیم ! گاهی پرداخت مابه التفاوت خیلی سنگین است   هرگز با احمق ها بحث نکنید آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند بعد با تجربه  یک عمر زندگی در آن سطح !! شما را شکست می دهند.   حرفها سه جورند:  ...
11 آذر 1392

مطالب خیالی بابا برای عکس های واقعی دخترش

پینار جون این دفه می خام کمی متفاوت تر برات بنویسم دو تا عکس جالب ازت هست که مبنای نوشتن من شد   این از عکس اول همین طور که در تصویر می بینید پینار خانم ستاره تیم تراختور سازی بعد از زدن یک گل زیبا به تیم استقلال این گونه ابراز شادمانی می کنه توی این فصل این بازیکن  برای تیمش بسیار درخشیده و در 10 بازی گذشته 12 پاس گل داده و 9 گل را به ثمر رسانده است این بازیکن بسیار جوان آینده درخشانی خواهد داشت. گفته می شود به احتمال زیاد این بازیکن مطرح تیم ملی ایران را در بازی های جام جهانی همراهی خواهد کرد .   و اما تصویر جالب دوم   پینار خانم بعد کلی مناظره با بابا در مورد معادلات ناویر...
28 آبان 1392

ماه نوزدهم

دخترم تو این مدت خیلی کارهای بامزه ای انجام میدی و دل همه رو میبری چند نمونش: 1. میری کیف لب تاپ بابا رو برمیداری و توش عروسک های کوچولو و کلید های اسباب بازی رو میذاری و بعد با مهارت درشو میبندی و میری از اتاق بیرون و میگی "بدافظ" (خداحافظ) و بای بای میکنی . میگم پینار کجا میری میگی "داگاه" (دانشگاه) بعد میری یکم جلو در راهرو میچرخی و بر میگردی و میگی "سنام" (سلام) و با من دست میدی و منم بهت میگم خسته نباشی و تو هم کیفو میدی دستم  و بعد چند لحظه میای دوباره برش میداری و وسایلی که توش گذاشتی رو در میاری میذاری سرجاش.   2.دستامونو میگیری میذاری رو چشممون و میگی "ن,ک"(یک) "دو" یعنی چشممونو ببندیم بری قایم بشی. &n...
21 آبان 1392

دخترم ناز و عزیزم

پینار جون  بعد از مدت ها دارم دوباره برات می نویسم  آخه سرم خیلی شلوغ بود و البته همچنان هم سرم خیلی شلوغ است و گاهی فکر می کنم دارم در حقت ظلم می کنم من ساعت های زیادی را در طول روز های مختلف خونه نیستم و ساعت هایی را هم که خونه هستم معمولا کلی کار های عقب مانده دارم که باید انجام بدم  می دونم ادامه این کار خیلی منطقی نیست ولی گاها چاره ای جز سخت کار کردن ندارم  از یک طرف باید وقت کافی را برای درس خوندن بذارم و از طرف دیگر ساعت های زیادی را در هفته مشغول تدریس هستم و وقت زیادی برام نمی مونه که باهات بازی کنم  اما تو روز به روز بزرگتر و شیطون تر می شی و تقریبا همه چی رو می فهمی و .... راستی یه اتفا...
9 آبان 1392