گوشواره
کوچولوی عزیزم، دخترنازم دیروز یکماه از تاریخی که گوشواره دار شدی گذشت و میخواستم گوشوارههای طبی رودربیارم و گوشواره های خودتو بندازم (بنابه دستور دکتر) ولی هر چی من و بابا تلاش کردیم نتونستیم. برای همین دست به دامن مامان جون شدیم. مامان جون وبابا جون شب اومدن وبرات هم یه تلفن موزیکال جایزه خریدن و با کلی تلاش گوشوارههای خودتو انداختن،اصلا فکر نمیکردم گوشواره انداختن اینقدر سخت باشه. اینم تلفنت. امروز کلی با این تلفن بازی کردی. منم از فرصت استفاده کردم و همه اسباب بازیهاتو جمع کردم وگذاشتم تو کمدت که وقتی دوباره یادت رفتن بیارم که برات تازگی داشته باشن. // ...