پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

منن پینارین مشترک اوچی

پینار کوچولو  بابایی از بچگی به ریاضیات و بازی با اعداد علاقه خاصی داشته و همیشه سعی می کنه بین اعداد رابطه خاصی را ایجاد کنه .  یه هفته پیش که به نظر رسید ممکن است دندون در بیاری بابایی نشست و فکر کرد ببنینه می تونه یه جوری چیز های بی ربط را به هم ربط بده یا نه  تا اینکه فکری به ذهنش رسید تولد 30 سالگی بابایی مصادف بود با تولد 9 ماهگی تو و احتمالا مصادف بود با در اومدن اولین دندانت. ولی هنوز یه مشکلی وجود داشت و اون هم اینکه چجوری 30 را به 9 ربط بدیم تا اینکه فکری به ذهن بابایی رسید  9 ماه معادل بود با 3 فصل و 30 سال معادل بود با 3 دهه  خلاصه بابات مامان بیچارتون مجبور کرد یک عدد 3 برای روی کیک بخره تا...
25 دی 1391

عکس گوشواره

اینم تقدیم به خاله هایی که عکس گوشواره رو خواسته بودن.   تا امروز این گوشواره پایینی تو گوشش بود ولی چون همش باز میشد و پینار اذیت میشد ،امروز درش اوردم ،البته وقتی که خواب بود    چون اصلا نمیذاره  کسی به گوشش دست بزنه. این گوشواره  هارو میبرم تا قفلشو عوض کنم  . برای اینکه سوراخ گوشش هم بسته نشه گوشواره های زیر رو فعلا انداختم  که دختر عموی عزیزم زحمتشو کشیده بودن. امیدوارم دستشو تو حلقه  نکنه. ...
22 دی 1391

نه ماهگی

پینار من الان دقیقا نه ماهه شدی، یعنی دقیقا برابر باهمون زمانیکه تو دل مامان بودی. عزیزم هر روز شیطونتر و ملوس تر  از روز قبل میشی و یه  عالمه اداهای بامزه از خودت درمیاری. به طوریکه من و بابا کم مونده دیگه بخوریمت. خوب و اما لیست کارهای شما در این ماه که علاوه بر کارهای قبلی انجام میدی: 1.بالاخره دنده جلوی چهار دست وپا هم راه افتاد . اونم با چه سرعتی. و رضایت دادی غیر از دنده عقب و غلت ونشسته جلو رفتن وخزیدن و کشیدن رو فرشی که  شی مورد نظرت روی اون قرار داشت ، روش دیگه ای رو هم امتحان کنی. 2.دندون اولت هم در اومد. 3.تو در آوردن جورابات و پیش بندت هم مهارت پیداکردی وهرچی من میپوشنم ،در عرض صدم ثانیه شما د...
21 دی 1391

یک تیر وسه نشان(جشن دندونی و...)

عزیزم  21 دیماه سه تا مناسبت برای ما داشت و مامان  فکر کرد که چرا با یک تیر سه نشان نزند؟؟ 1.تولد بابا 2.نه ماهگی پینار 3.اولین دندون پینار هم که  19 دی دراومده بود. پس در یک اقدام انتحاری یه جشن که نه، یه مهمونی اختصاصی گرفت برای پینار و بابا که به هردوتایتون هم خوش گذشت. هر دوتایتون رو خیلی دوست دارم.   این میز کوچولومون شامل:شیرینی ،میوه،دسر توت فرنگی،کاستردو ژله،الویه دندون، سوپ که تو عکس نیست و دیشلیق همون آش دندون. اینم تصویر اختصاصی از دیشلیق(آش دندون به سبک تبریز) که مامان جون برات پزیده بود.   اینم کیک دندون که خودم بسیار ناشیانه تزئین نموده ام.   البته مزش خیلی خ...
21 دی 1391

اولین دندون

خبررررررررر اینکه  در روز سه شنبه  19 دی ماه 91 بالاخره پیناردندون در آورد. و اما چطور دندون فوق الذکر (دندون پایین سمت چپ)کشف شد:   پینار چند روز بود که خوابش کامل به هم ریخته بود و همش یهویی جیغ میکشید و میزد زیر گریه و  شدیدا عرق میکرد ولی تب  نداشت. منم که همش فکر میکردم داره دندون در میاره هی چک میکردم که نتیجه ای در برنداشت.   تا اینکه بالاخره روزسه شنبه وقتی داشتم پوفی میذاشتم  دهنش یک گاز اساسی نصیبم شد عزیزم اولین دندونت مبارک باشه. امیدوارم دندونهای بعدیت راحت دربیاد.   فکر کنم خیلی  دلم برای خندههات با دهن بی دندون تنگ بشه.   ...
19 دی 1391

آد سشماخ و گولاخ لاری وی دلماخ

نی نی کوچولوی من امروز می خوام راجع به دو موضوع برات بنویسم اول در مورد اسمت پینار من و مامانت هر دو مون تا حدودی ترجیح می دادیم کوچولو مون دختر باشه . من و مامانت با هم قرار گذاشته بودیم که اسمت را با هم انتخاب کنیم ولی برای انتخاب نهایی قرار شد اگه پسر شدی اسم نهاییت را مامانت انتخاب کنه که مامانت از اسم تایماز خوشش می اومد و اگر دختر شدی اسم نهاییت را من انتخاب کنم . مامانت بیشتر از اسم تامای خوشش می اومد ولی من پینار را ترجیح می دادم که بالاخره اسمت شد پینار اگر در آینده اعتراض داشتی می تونی بیایی و از من انتقاد کنی . اما موضوع دوم سوراخ کردن گوش هات بود . من دوست ندارم دختر بودن را ازت بگیرم من نمی خوام دختری داشته با...
17 دی 1391

آتا سوزلری

سلام بابایی قبل از اینکه جناب عالی به دنیا بیایی من دوست داشتم یه دختر داشته باشم شاید به تلافی نداشتن خواهر کوچولو یا ... وقتی فهمیدم تو دختر هستی خیلی خیلی ذوق کردم هر چند اگر پسر بودی هم، برایم بسیار عزیز بودی . قبل از اینکه به دنیا بیای به مامانت می گفتم من فکر می کنم شیرین ترین دوران یه کوچولو دو تا 10 سالگی است . تو به دنیا آمدی و من با دیدنت کلی خوشحال شدم هر چند اون روز ( 21 فروردین 1391 ) خیلی منتظر شدیم تا قیافه دختر نازمون را ببینیم ولی بعد ساعت ها انتظار تونستیم دختر کوچولوی نازمون را ببینیم ( اون روز ساعت 5.5 صبح توی بیمارستان بودیم و تو ساعت 1.5 ظهر به دنیا آمدی ولی من ساعت 3.5 بعد از ظهر دیدمت ). توی این 8.5 ماهی ک...
14 دی 1391