پینار جونم پنج ماهگیت مبارک. دیروز بردیمت دکتر ، دکتر از وضعیتت راضی بود و گفت فعلا همون فرنی و سرلاک برنج رو( بیست دقیقه بعد از شیر دادن ) ادامه بدم و چیز جدید اضافه نکنم. کلی تو این ماه شیطون شدی و یه عالمه می خندی و سخنرانی می کنی دیشب دیدم صدای نق نق میاد چشمام رو که باز کردم دیدم ساعت 4 صبح پینار خانوم بیدار شده و خودش برگشته رو شکمش و داره تلاش میکنه سینه خیز بره . حدود یک متر اونورتر پیدات کردم. چطوری اونجا بودی؟ یعنی سینه خیز رفتی؟؟؟ تو این ماه چهارتا عروسی دعوتیم . (1. رعنا خانوم :دختر همسایه 2.لاچین جون :دوست مامان 3.الناز جون همون خاله الی:دختر عموی مامان 4. یلدا جون دوست مامان) ان شاالله...