پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

ماه بیستم

دخترم بالاخره ماه بیستم هم فرا رسید ، نمرت تو این ماه بیست بود. دیگه ماشالله دختر خوبی شدی و کمتر اذیت میکنی با مامان جون و بابا جون هم دیگه قشنگ دوست شدی و شدی دخترشون و منم بهتر میتونم به درسهام برسم. کارهای خیلی خیلی جالبی میکنی که انشالله همشون رو برات بعدا مینویسم. ولی بامزترینشون اینه که لبات رو غنچه میکنی وقتی میگیم پینار موش موشی بشو. اینقدر خوردنی میشی.   راستی خیلی وقته که در پهن و جمع کردن سفره و چیدن و جمع کردن وسایل سفره و جارو کردن خونه به طور بسیار فعالی شرکت میکنی.   چند تا از کلمات جدیدی که ميگی : پیشمیش: کیشمیش(کشمش) می می:میو میو دوت:سوت(شیر) آب: آب اوت:اوتی(بشین) دو:دور(پاشو) گو:گوی...
22 آذر 1392

افکار بزرگان

از هر آدمی به اندازه شعورش انتظار داشته باشید.....     اینجوری  حداقل  کمتر عذاب می کشید     به جای اعتقاد به بهشت  در آن دنیا ؛ به انسانیت در این دنیا معتقد باشیم این  راه ورود به بهشت  را نشان خواهد داد.   غم هايی كه چشمها روخيس نمى كنند ... به استخوان رسيده اند !   بیش از حد به بعضی از آدمها  بها ندهیم ! گاهی پرداخت مابه التفاوت خیلی سنگین است   هرگز با احمق ها بحث نکنید آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند بعد با تجربه  یک عمر زندگی در آن سطح !! شما را شکست می دهند.   حرفها سه جورند:  ...
11 آذر 1392

ماه نوزدهم

دخترم تو این مدت خیلی کارهای بامزه ای انجام میدی و دل همه رو میبری چند نمونش: 1. میری کیف لب تاپ بابا رو برمیداری و توش عروسک های کوچولو و کلید های اسباب بازی رو میذاری و بعد با مهارت درشو میبندی و میری از اتاق بیرون و میگی "بدافظ" (خداحافظ) و بای بای میکنی . میگم پینار کجا میری میگی "داگاه" (دانشگاه) بعد میری یکم جلو در راهرو میچرخی و بر میگردی و میگی "سنام" (سلام) و با من دست میدی و منم بهت میگم خسته نباشی و تو هم کیفو میدی دستم  و بعد چند لحظه میای دوباره برش میداری و وسایلی که توش گذاشتی رو در میاری میذاری سرجاش.   2.دستامونو میگیری میذاری رو چشممون و میگی "ن,ک"(یک) "دو" یعنی چشممونو ببندیم بری قایم بشی. &n...
21 آبان 1392

پینار این روزها

پینار در حال یک بازی جدید اکتشافی که بهش میگه تاب تاب پینار در حال بازی با عروسک وقتی میفهمه داریم عکس میگیریم همیشه این حالتو به خودش میگیره. پینار درحال تمیز کردن صورت عروسک با دستمال. ...
7 آبان 1392

ماه هجدهم

دخترم ، بالاخره ماه هجدهم هم تموم شد و واکسن هجده ماگیت رو هم زدیم . برا این واکسن من خیلی استرس داشتم ، که البته کاملا هم بجا بود. سه شنبه بعد از  خوردن صبحانه و دادن استامینوفن رفتیم برا واکسن ، که کلی تو مرکز بهداشت با بچه ها بازی میکردی و بهشون میگفتی ب'بی که البته این کلمه از تاثیرات بی بی انیشتین هست که "به به "(نی نی) رو با بی بی مخلوط کردی شده "ب'بی" بعد از کلی تو نوبت موندن بالاخره نوبت واکسن تو شد که یکی به پای چپ و یکی به دست راست زده شد و قطره فلج اطفال هم که ریختن دهنت. بعد از یه کم گریه بالاخره اروم شدی و چون شنیده بودم بهتره راه بری با مامان جون دوتایی دستات رو گرفتیم و مقداری از مسیر رو راه رفتی ولی بعدش رفتی بغل م...
25 مهر 1392

پینار در نمایشگاه کتاب

پنج شنبه رفتیم نمایشگاه کتاب ولی متاسفانه نه من و نه  بابا نتونستیم کتابهای مورد نیازمون رو پیدا کنیم . فقط  شما دختر گلم تونستین کتابهای مورد نیازتون رو بخرید. و همون جا هم شروع به مطالعه کردین.   ...
14 مهر 1392