پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

پینار این روزها

پینار در حال یک بازی جدید اکتشافی که بهش میگه تاب تاب پینار در حال بازی با عروسک وقتی میفهمه داریم عکس میگیریم همیشه این حالتو به خودش میگیره. پینار درحال تمیز کردن صورت عروسک با دستمال. ...
7 آبان 1392

ماه هجدهم

دخترم ، بالاخره ماه هجدهم هم تموم شد و واکسن هجده ماگیت رو هم زدیم . برا این واکسن من خیلی استرس داشتم ، که البته کاملا هم بجا بود. سه شنبه بعد از  خوردن صبحانه و دادن استامینوفن رفتیم برا واکسن ، که کلی تو مرکز بهداشت با بچه ها بازی میکردی و بهشون میگفتی ب'بی که البته این کلمه از تاثیرات بی بی انیشتین هست که "به به "(نی نی) رو با بی بی مخلوط کردی شده "ب'بی" بعد از کلی تو نوبت موندن بالاخره نوبت واکسن تو شد که یکی به پای چپ و یکی به دست راست زده شد و قطره فلج اطفال هم که ریختن دهنت. بعد از یه کم گریه بالاخره اروم شدی و چون شنیده بودم بهتره راه بری با مامان جون دوتایی دستات رو گرفتیم و مقداری از مسیر رو راه رفتی ولی بعدش رفتی بغل م...
25 مهر 1392

پینار در نمایشگاه کتاب

پنج شنبه رفتیم نمایشگاه کتاب ولی متاسفانه نه من و نه  بابا نتونستیم کتابهای مورد نیازمون رو پیدا کنیم . فقط  شما دختر گلم تونستین کتابهای مورد نیازتون رو بخرید. و همون جا هم شروع به مطالعه کردین.   ...
14 مهر 1392

ماه هفدهم

  خوب فندق مامان ماه هفدهم هم تموم شد. ماشالله روز به روز خانوم تر و فهمیده تر میشی. از کارهای جدید این ماهت: وقتی میگم پینار کو؟ خودتو نشون میدی و میگی "پی " یعنی پینار کلا دیگه موقع بیرون رفتن دستتو نمیدی به ما و برای اینکه دستتو نگیریم مثل بابا بزرگها دستهاتو میزاری پشتت و راه میری و سر راه به هر مغازه ای که دلت میخواد وارد میشی و ما رو هم صدا میکنی که بیاییم تو. و کلی کارهای بامزه دیگه تو این ماه با هم رفتیم شمال (برای عروسی دختر عمو شمیلای من)و تهران(ثبت نام ارشد من) تو راه شمال خیلی اذیت کردی ولی تهران رو راحت بودی و اذیت نکردی.  خدا رو شکر تو هر دو جا با اینکه مدتش بسیار کم بود بهمون خیلی خوش گذشت. وضعی...
21 شهريور 1392

اولین سفر شمال پینار

دختر عزیزم ما 14 شهریور برای عروسی دختر عموی من (شمیلا جان) چالوس دعوت بودیم . از خیلی وقت پیش داشتیم برا این سفر برنامه ریزی میکردیم ولی متاسفانه همه کارها درست میفتاد رو عروسی مثل: امتحان جامع بابا،امتحان زبان بابا، ثبت نام من، امتحان cbt من و... خلاصه با هزار دردسر تونستیم زمان همه برنامه ها رو تغییر بدیم تا بتونیم به این سفر بریم  ولی متاسفانه به علت حجم انبوه کارها نتونستیم اونجا بیشت بمونیم. اوایل که بهت خیلی خوش گذشت ولی بعدا به علت طولانی بودن راه خیلی اذیت کردی. ولی عروسی بهت خیلی خوش گذشت. اوایل از موج دریا میترسیدی. ولی بعدا با بابا رفتین تو آب و حسابی شنا کردین. اینجا هم سوار قایق شدیم که شما از اول تا آخرش خندی...
16 شهريور 1392

اولین بار که لاک زدی!

دیروز در یک اقدام انتحاری گفتم ناخن های پاتو برای اولین بار لاک بزنم . اولش یکی رو لاک زدم ببینم عکس العملت چیه. در کمال تعجب دیدم چقدر خوشت اومد و بقیه رو هم هی اشاره میکردی تا لاک بزنم. بعدشم نشستی فوت کردی تا خشک بشن. البته بازیگوشی هم میکردی و یکم لاک رو انگشتات مالیده شد که بعدا پاک کردیم.   ...
31 مرداد 1392

اون آلتی آی گشدی

سلام پینارم  16 ماه از تولدت گذشت  الان دیگه هی این ور و اون ور می دوی و هی زمین می خوری  کنترلت از قبل خیلی سخت تر شده اما تقریبا اکثر حرف ها را می فهمی و جالب تر اینکه توی کار های خونه هم داری کمکمون می کنی  مثلا می تونی آشغال ها را بریزی توی سطل آشغال با دستمال گرد گیری کنی و...  البته کیفیت کار هات اونقدر بالاست که مامانت ترجیح میده کلا کمکش نکنی  پینار جان با وجود اینکه اکثر حرفامون را می فهمی بعضی وقت ها به حرفامون گوش نمی دی  نمی دونم از کجا یاد گرفتی که نا فرمانی هم می تونی بکنی یا بدتر فرمان هم بدی    مثلا میریم بیرون خرید باید بریم سمت چپ ، تو با زور ما را می بری ...
26 مرداد 1392