پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

ولنتاین

Sen benim hayatımda olduğun surece, ne sen kimseye rakip ne de kimse sana rakiptir. Daha nice sevgililer gününde beraber olmayı diliyorum . Sevgililer günümüz kutlu olsun   تا وقتی که تو در زندگی من هستی ، نه تو رقیب کسی و نه کسی رقیب تو هستش .با آرزوی در کنار هم بودن در سالیان زیاد در روز عشاق. روز عشاقمون مبارک.     اینم نهار ولنتاین:(پیتزای دسپخت بنده) و اما تفسیر : اون گلها که میبینی 8 تا هستن 7 تا قرمز و یکی سفید که یعنی این هشتمین ولنتاینمون هست و اولین ولنتاین که پینار کوچولو هم با ماست. (پستونکش هم برای حضور گذاشته رو میز )   عصرانه:   اینم صب...
26 بهمن 1391

ده ماهگی

دختر عزیزم ده ماهگیت مبارک ، عزیزم تو این ماه جناب عالی بسیارررررررر کنجکاو شدین(فضول ) و  در تمامی کمدها و کابینت ها رو باز میکنی و توشون رو میگردی و از هر جایی گرفته و رو پاهات بلند میشی و مثل فشفشه از این ور خونه به اونور چهار دست و پا میری.    دندون دومت هم 22 دیماه با سه روز فاصله از اولین دندون، در اومد (پایین سمت راست) راستیییییی یه کار جالب تو این ماه یاد گرفتی : میری تلفنتو بر میداری و میگیری تو گوشت و بسیار متبحرانه میگی ا '"""""""      در صورت در دسترس نبودن تلفنت با هر وسیله دیگه ای هم  الو میکنی حتی با دستت. یه سری جملات نامفهوم هم میگی و سعی میکنی هر کلمه ای رو میگیم تکرار کنی...
21 بهمن 1391

هفتمین سالگرد ازدواج

پینار جونم الان(هفت بهمن ماه 91) هفت سال از ازدواج من و بابایی میگذره  امسال یه فرق اساسی داشت و یه مهمون کوچولو هم تو هفتمین سالگرد ازدواجمون حاضر بود و خوشبختیمون رو کامل کرد.   عزیزم تو بهترین هدیه خدا به من و بابایی هستی.     همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا  برایم به ارمغان آوردی خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد. ...
7 بهمن 1391

عکس گوشواره

اینم تقدیم به خاله هایی که عکس گوشواره رو خواسته بودن.   تا امروز این گوشواره پایینی تو گوشش بود ولی چون همش باز میشد و پینار اذیت میشد ،امروز درش اوردم ،البته وقتی که خواب بود    چون اصلا نمیذاره  کسی به گوشش دست بزنه. این گوشواره  هارو میبرم تا قفلشو عوض کنم  . برای اینکه سوراخ گوشش هم بسته نشه گوشواره های زیر رو فعلا انداختم  که دختر عموی عزیزم زحمتشو کشیده بودن. امیدوارم دستشو تو حلقه  نکنه. ...
22 دی 1391

نه ماهگی

پینار من الان دقیقا نه ماهه شدی، یعنی دقیقا برابر باهمون زمانیکه تو دل مامان بودی. عزیزم هر روز شیطونتر و ملوس تر  از روز قبل میشی و یه  عالمه اداهای بامزه از خودت درمیاری. به طوریکه من و بابا کم مونده دیگه بخوریمت. خوب و اما لیست کارهای شما در این ماه که علاوه بر کارهای قبلی انجام میدی: 1.بالاخره دنده جلوی چهار دست وپا هم راه افتاد . اونم با چه سرعتی. و رضایت دادی غیر از دنده عقب و غلت ونشسته جلو رفتن وخزیدن و کشیدن رو فرشی که  شی مورد نظرت روی اون قرار داشت ، روش دیگه ای رو هم امتحان کنی. 2.دندون اولت هم در اومد. 3.تو در آوردن جورابات و پیش بندت هم مهارت پیداکردی وهرچی من میپوشنم ،در عرض صدم ثانیه شما د...
21 دی 1391

یک تیر وسه نشان(جشن دندونی و...)

عزیزم  21 دیماه سه تا مناسبت برای ما داشت و مامان  فکر کرد که چرا با یک تیر سه نشان نزند؟؟ 1.تولد بابا 2.نه ماهگی پینار 3.اولین دندون پینار هم که  19 دی دراومده بود. پس در یک اقدام انتحاری یه جشن که نه، یه مهمونی اختصاصی گرفت برای پینار و بابا که به هردوتایتون هم خوش گذشت. هر دوتایتون رو خیلی دوست دارم.   این میز کوچولومون شامل:شیرینی ،میوه،دسر توت فرنگی،کاستردو ژله،الویه دندون، سوپ که تو عکس نیست و دیشلیق همون آش دندون. اینم تصویر اختصاصی از دیشلیق(آش دندون به سبک تبریز) که مامان جون برات پزیده بود.   اینم کیک دندون که خودم بسیار ناشیانه تزئین نموده ام.   البته مزش خیلی خ...
21 دی 1391

اولین دندون

خبررررررررر اینکه  در روز سه شنبه  19 دی ماه 91 بالاخره پیناردندون در آورد. و اما چطور دندون فوق الذکر (دندون پایین سمت چپ)کشف شد:   پینار چند روز بود که خوابش کامل به هم ریخته بود و همش یهویی جیغ میکشید و میزد زیر گریه و  شدیدا عرق میکرد ولی تب  نداشت. منم که همش فکر میکردم داره دندون در میاره هی چک میکردم که نتیجه ای در برنداشت.   تا اینکه بالاخره روزسه شنبه وقتی داشتم پوفی میذاشتم  دهنش یک گاز اساسی نصیبم شد عزیزم اولین دندونت مبارک باشه. امیدوارم دندونهای بعدیت راحت دربیاد.   فکر کنم خیلی  دلم برای خندههات با دهن بی دندون تنگ بشه.   ...
19 دی 1391

گوشواره

کوچولوی عزیزم، دخترنازم دیروز یکماه از تاریخی که گوشواره دار شدی گذشت و میخواستم گوشوارههای طبی رودربیارم و گوشواره های خودتو بندازم (بنابه دستور دکتر) ولی هر چی من و بابا تلاش کردیم نتونستیم. برای همین دست به دامن مامان جون شدیم. مامان جون وبابا جون شب اومدن وبرات هم یه تلفن موزیکال جایزه خریدن و با کلی تلاش گوشوارههای خودتو انداختن،اصلا فکر نمیکردم گوشواره انداختن اینقدر سخت باشه. اینم تلفنت. امروز کلی با این تلفن بازی کردی.   منم از  فرصت استفاده کردم و همه اسباب بازیهاتو جمع کردم وگذاشتم تو کمدت که وقتی دوباره یادت رفتن بیارم که برات تازگی داشته باشن.   // ...
10 دی 1391