پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

افکار بزرگان

از هر آدمی به اندازه شعورش انتظار داشته باشید.....     اینجوری  حداقل  کمتر عذاب می کشید     به جای اعتقاد به بهشت  در آن دنیا ؛ به انسانیت در این دنیا معتقد باشیم این  راه ورود به بهشت  را نشان خواهد داد.   غم هايی كه چشمها روخيس نمى كنند ... به استخوان رسيده اند !   بیش از حد به بعضی از آدمها  بها ندهیم ! گاهی پرداخت مابه التفاوت خیلی سنگین است   هرگز با احمق ها بحث نکنید آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند بعد با تجربه  یک عمر زندگی در آن سطح !! شما را شکست می دهند.   حرفها سه جورند:  ...
11 آذر 1392

مطالب خیالی بابا برای عکس های واقعی دخترش

پینار جون این دفه می خام کمی متفاوت تر برات بنویسم دو تا عکس جالب ازت هست که مبنای نوشتن من شد   این از عکس اول همین طور که در تصویر می بینید پینار خانم ستاره تیم تراختور سازی بعد از زدن یک گل زیبا به تیم استقلال این گونه ابراز شادمانی می کنه توی این فصل این بازیکن  برای تیمش بسیار درخشیده و در 10 بازی گذشته 12 پاس گل داده و 9 گل را به ثمر رسانده است این بازیکن بسیار جوان آینده درخشانی خواهد داشت. گفته می شود به احتمال زیاد این بازیکن مطرح تیم ملی ایران را در بازی های جام جهانی همراهی خواهد کرد .   و اما تصویر جالب دوم   پینار خانم بعد کلی مناظره با بابا در مورد معادلات ناویر...
28 آبان 1392

ماه نوزدهم

دخترم تو این مدت خیلی کارهای بامزه ای انجام میدی و دل همه رو میبری چند نمونش: 1. میری کیف لب تاپ بابا رو برمیداری و توش عروسک های کوچولو و کلید های اسباب بازی رو میذاری و بعد با مهارت درشو میبندی و میری از اتاق بیرون و میگی "بدافظ" (خداحافظ) و بای بای میکنی . میگم پینار کجا میری میگی "داگاه" (دانشگاه) بعد میری یکم جلو در راهرو میچرخی و بر میگردی و میگی "سنام" (سلام) و با من دست میدی و منم بهت میگم خسته نباشی و تو هم کیفو میدی دستم  و بعد چند لحظه میای دوباره برش میداری و وسایلی که توش گذاشتی رو در میاری میذاری سرجاش.   2.دستامونو میگیری میذاری رو چشممون و میگی "ن,ک"(یک) "دو" یعنی چشممونو ببندیم بری قایم بشی. &n...
21 آبان 1392

دخترم ناز و عزیزم

پینار جون  بعد از مدت ها دارم دوباره برات می نویسم  آخه سرم خیلی شلوغ بود و البته همچنان هم سرم خیلی شلوغ است و گاهی فکر می کنم دارم در حقت ظلم می کنم من ساعت های زیادی را در طول روز های مختلف خونه نیستم و ساعت هایی را هم که خونه هستم معمولا کلی کار های عقب مانده دارم که باید انجام بدم  می دونم ادامه این کار خیلی منطقی نیست ولی گاها چاره ای جز سخت کار کردن ندارم  از یک طرف باید وقت کافی را برای درس خوندن بذارم و از طرف دیگر ساعت های زیادی را در هفته مشغول تدریس هستم و وقت زیادی برام نمی مونه که باهات بازی کنم  اما تو روز به روز بزرگتر و شیطون تر می شی و تقریبا همه چی رو می فهمی و .... راستی یه اتفا...
9 آبان 1392

پینار این روزها

پینار در حال یک بازی جدید اکتشافی که بهش میگه تاب تاب پینار در حال بازی با عروسک وقتی میفهمه داریم عکس میگیریم همیشه این حالتو به خودش میگیره. پینار درحال تمیز کردن صورت عروسک با دستمال. ...
7 آبان 1392

ماه هجدهم

دخترم ، بالاخره ماه هجدهم هم تموم شد و واکسن هجده ماگیت رو هم زدیم . برا این واکسن من خیلی استرس داشتم ، که البته کاملا هم بجا بود. سه شنبه بعد از  خوردن صبحانه و دادن استامینوفن رفتیم برا واکسن ، که کلی تو مرکز بهداشت با بچه ها بازی میکردی و بهشون میگفتی ب'بی که البته این کلمه از تاثیرات بی بی انیشتین هست که "به به "(نی نی) رو با بی بی مخلوط کردی شده "ب'بی" بعد از کلی تو نوبت موندن بالاخره نوبت واکسن تو شد که یکی به پای چپ و یکی به دست راست زده شد و قطره فلج اطفال هم که ریختن دهنت. بعد از یه کم گریه بالاخره اروم شدی و چون شنیده بودم بهتره راه بری با مامان جون دوتایی دستات رو گرفتیم و مقداری از مسیر رو راه رفتی ولی بعدش رفتی بغل م...
25 مهر 1392

پینار در نمایشگاه کتاب

پنج شنبه رفتیم نمایشگاه کتاب ولی متاسفانه نه من و نه  بابا نتونستیم کتابهای مورد نیازمون رو پیدا کنیم . فقط  شما دختر گلم تونستین کتابهای مورد نیازتون رو بخرید. و همون جا هم شروع به مطالعه کردین.   ...
14 مهر 1392

ماه هفدهم

  خوب فندق مامان ماه هفدهم هم تموم شد. ماشالله روز به روز خانوم تر و فهمیده تر میشی. از کارهای جدید این ماهت: وقتی میگم پینار کو؟ خودتو نشون میدی و میگی "پی " یعنی پینار کلا دیگه موقع بیرون رفتن دستتو نمیدی به ما و برای اینکه دستتو نگیریم مثل بابا بزرگها دستهاتو میزاری پشتت و راه میری و سر راه به هر مغازه ای که دلت میخواد وارد میشی و ما رو هم صدا میکنی که بیاییم تو. و کلی کارهای بامزه دیگه تو این ماه با هم رفتیم شمال (برای عروسی دختر عمو شمیلای من)و تهران(ثبت نام ارشد من) تو راه شمال خیلی اذیت کردی ولی تهران رو راحت بودی و اذیت نکردی.  خدا رو شکر تو هر دو جا با اینکه مدتش بسیار کم بود بهمون خیلی خوش گذشت. وضعی...
21 شهريور 1392