پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

روز دختر و چند جمله اندر حکایت این روزها

خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک روز دخترای گل مبارک   تو این مدت پروژه جدا کردن تختت رو با موفقیت انجام دادیم و الان خانوم گل تو تخت خودش میخوابه تازه کلی هم کیف میکنه از این استقلالش .   و اما پینار خانوم اونقدر حرفهای جالب میزنه که من و باباش دقیقا این شکلی میشیم به قول بابا پاراگراف پاراگراف حرف میزنی یه پست کامل به زودی از چند از جمله های جالبت میگذارم.   ...
6 شهريور 1393

چرشابلی پینار

امروز عصر رفتم خونه مامان جون تا پینار را بیارم و ببرمش پارک یا بیارم تو حیاط با بچه های همسایه بازی کنه وقتی رسیدم دیدم پینار چادر سرش کرده و همون جور می خاد بیاد بیرون . این موضوع از اون جایی جالب تر بود که شیوا (مامان پینار)چادری نیست! خلاصه با توجه به اینکه من  به سلیقه دختر عزیزم احترام میذارم گفتم اشکالی نداره بذار با چادر بیاد بیرون حالا تصور کنید یه فسقلی با یه چادر توری! و جالب تر اینکه خیلی خوب بلد بود با دستاش چادر را کنترل کنه همه مردم ، همه فکراشون را کنار گذاشته بودن و به رفتار جالب پینار توجه می کردند . یه آقایی اومد بهش شکلات داد و یه خانم که داشت با ماشینش از تو کوچه رد می شد جلو پینار ایستاد و پنجره ...
25 مرداد 1393

مادرانه

دختر عزیزم اینجا چند تا متن برات میگذارم که روزی خودت مفهومش رو درک میکنی. امیدوارم همیشه تو زندگیت موفق و پیروز باشی.   دخترم امیدوارم همیشه زندگی شادی داشته باشی. آنقدر خوب باش که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت ازآنها باشد...!     ...
3 مرداد 1393

بقیه ماجرا

1. از وقتی برگشتیم دیگه خودت میری دستشویی و دختر بزرگی شدی. 2. همه جملات و کلمات رو به خوبی ادا  میکنی و کلی هم دلبری میکنی و اسمتو و فامیلت رو و اینکه دو سالت هست و اسم مامان و بابا رو کامل وقتی میپرسیم میگی. 3.رفتیم چند تا مهد دیدیم برات. 4.اولین عکس سه در چهارت رو انداختیم. 5. رفتیم خونه دایی مجید من که به جنابعالی مخصوصا خیلی خوش گذشت. 6. دیروز با هم رفتیم و هر دوتایی موهامون رو کوتاه کوتاه کوتاه کردیم.   ...
3 مرداد 1393

اتفاقات این مدت

دختر عزیزم بعد مدت طولانی که بلاگت رو به روز نکردم امروز بلاخره یکم فرصت پیدا کردم: بعد از اینکه از امتحاناتم برگشتم تصمیم گرفتیم بریم مشهد و به همراه مامان جون و بابا جون با قطار راهی شدیم. که سفر بسیار پر اتفاقی بود. این از عکسهای تو قطارت موقع رفتن:       اینم تو هتل:   اینها هم تو حرم گرفته شدن: اینها هم باغ وحش وکیل آباد مشهد: اینم عکسهای برگشت و دوستهات:   ...
3 مرداد 1393

پینارین تازا عکسیلری

عکس هایی از پینار     خوشگلم در پارک   از طرف بابا توحید         اینم یه بچه گربه خیلی خیلی کوچیک بود که تاما رفتیم تو پارک افتاد دنبالمون اون با سرعت خیلی خیلی کم فکر کنم بیچاره مامانش را گم کرده بود فکر میکرد من یا پینار مامانشیم دلم براش خیلی سوخت ...
4 تير 1393